Thoughts of a tall man

تو نشسته در مقابل، من و صد خیال باطل که ببینم و بدانم که چه در خیال داری...

Thoughts of a tall man

تو نشسته در مقابل، من و صد خیال باطل که ببینم و بدانم که چه در خیال داری...

 

  فقط غروب جمعه نیست که دلگیر است  


کافیست فقط دلت، گیر باشد  


 به همین سادگی ... 

 

مرا به یک آغوش گرم میهمان کن ؛

من زیاد اهل چای نیستم...!!! 


 

 

       تا خیالت به سرم میزنه گریم میگیره  

 

            آروم آروم دل تنگم داره بی تو می میره  

          

                                                     گل مغرور قشنگم ،من فراموشت نکردم  

 

                                                        بی تو اینجا رو نمی خوام،می رم و برنمی گردم ...

یکی از آهنگهایی که دوسش دارم :
                 مگه از این دنیا چی میخوام ! بجز یه عشق ساده ؟
تا کنارم بمونه،همین از سرم زیاده !

صب که از خواب پا میشم ؛می بینم ای وای چقد برف اومده !
میخوام برم برف،بازی؛ تنهایی برف بازی چه بده !

یکی باشه حال کنیم  از این دنیا ببریم

کوفتم اگه بود، دوتایی بخوریم

دستامو بگیره ، واسه عشق بمیره
ضد حال نزنه، بهونه نگیره !

باهام بمونه تا آخرش،روز و شب کنه نشه باورش
اگه یه روز ، پول نداشتم،بگه به دست چپ لاغرش

با یکمی مشکل هول نشه
 وقتی حالم بده ، بلبل نشه

تا آخرش محکم بشینه / وسطای راه، شل نشه ...



پ ن : مومویی خیلی

شب و ترانه...



پرده ی اول :


رفتنت مثل یه حادثه برام موندنیه

حالا آواز سفر کردن تو خوندنیه

لحظه ها،ثانیه ها طاقت موندن ندارن

می سوزونن اما خب.فکر سوزوندن ندارن


پرده ی دوم :


به همین سادگی کم شد ، عمر گلبوته تو دستم

گله از تو نیست میدونم، خودم اینو از تو خواستم ...

به جون ستاره هامون ، تو عزیزتر از چشامی

هر جا هستی خوب و خوش باش، همیشه بغض صدامی

تورو محض لحظه هامون ، نشه باورت یه وقتی !

که "دوستت ندارم" اینو ؛ به خدا گفتم به سختی ...

.

.

.

دارم از دوریت می میرم،تا کنار من نسوزی/

از دلم نمی ری عمرم ! نفسامی که هنوزی

تو رو محض خیره هامون،که نفس نفس خدا شد 

از همون روزی که رفتی ،روحم از تنم جدا شد....


پرده ی سوم :


من آن دیر آشنا را می شناسم

من آن شیرین ادا را می شناسم

محبت بین ما کار خدا بود

از اینجا من خدا را می شناسم


چه بی اثر می خندم

چه بی ثمر می گریم 

چرا عاشق چرا شیدا شدم من ...



 

   دست نوشته هایم را بدون دست هم می توان نوشت اما بدون تو ...    

 

 

 

باید اسم اینجا رو اگه بخوام نیگهش دارم عوض کنم ؛ مثلا بزارم  " نوشته های یک ترسو" ، یا مثلا "نوشته های یک ..." یا آشغالهای یک نفر" ؛ یک ؟ اصلا کی گفت من یک ام ؟ نیستم !  

از اولش هم نبودم  ، کسی که از ترس از دست دادن میترسه دوست داشته باشه هیچی نیست . هیچی ! 

کسی که انقدری خدای خودشو قبول نداره (زبونی داره اما توی عمل نشون داد که نداره) انقدری خداشو قبول نداره که ازش کمک بخواد ،انقدری که بهش توکل کنه بگه خدایا درسته مشکل زیاد سر راهمون اما خودت کارمو درست کن ، خدا من قدم بر می دارم باقیش با خودت ... همینقدر ! میشه "یک" باشه ؟ نه هیچی نیست  

اسم اینجا رو اگه بخوام نیگهش دارم بهتر بزارم " نوشته های هیچکس" یا مثلا "هیچیکس اینجا نیست " یا هر کوفت دیگه ...   

اصلا باید گذاش آشغالدونی ، چون نه این دل ما دل نه نوشته هامون دل نوشته ...  

 دل ما که دل نیست ... 

 

 

               وقتی توی لحظه هام تو رو کم میارم            به دلم هزار و یک غم میارم  

            توی چشمات خودمو گم میکنم                  آسمون دلمو نم میکنم   

        پر بارون میشم از دیدن تو                        پر آرزو واسه چیدن تو 

    گرچه داشتنت برام خیالیه ،                    بی تو اما زندگیم چه خالیه    

بی حوصلگی هایم را ببخش ،

بداخلاقی هایم را فراموش کن ،

بی اعتنایی هایم را جدی نگیر ،

در عوض

من هم تورا می بخشم

که مسبب همه ی اینهایی...!

درک و فهم دوست جان

 عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز    بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند 

 

 

پ ن : ترجیح میدم یک حقیقت آزارم بده تا اینکه یک دروغ آرومم کنه... 

اندر رویای شیرین ...

 

دلم میخواد وقتی بچه دار شدم  


وقتی بچه ام بزرگ شد و ازم پرسید عشقه دوره جوونیت کی بوده

بادست به گوشه اتاق اشاره کنم بگم اوناهاش، اونجا نشسته !