تو نشسته در مقابل، من و صد خیال باطل که ببینم و بدانم که چه در خیال داری...
درباره من
نشد یک لحظه از یادت جدا دل...زهی دل .. آفرین دل .. مرحبا دل...
درون سینه آهی هم ندارد...ستمکش دل.. پریشان دل .. گدا دل ..
بتاری گردنش را بسته زلفت ...فقیر و عاجز و بی دست و پا دل
زهی دل .. آفرین دل .. مرحبا دل ...
ادامه...
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست! خوش ترین مایه ی دلبستگی من با اوست
دست، گنجینه ی مهر و هنر است: خواه بر پرده ی ساز خواه در گردن دوست خواه بر چهره ی نقش خواه بر دنده ی چرخ خواه بر دسته ی داس خواه در یاری نابینایی خواه در ساختن فردایی