Thoughts of a tall man

تو نشسته در مقابل، من و صد خیال باطل که ببینم و بدانم که چه در خیال داری...

Thoughts of a tall man

تو نشسته در مقابل، من و صد خیال باطل که ببینم و بدانم که چه در خیال داری...

آنقدر زمین خورده ام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون
که همتی از درون
لازم است
... حالا اما
نمی خواهم برخیزم
می خواهم اندکی بیاسایم
فردا
برمی خیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خورده ام

حیران


  کدوم کوه و کمر روی تو داره یار                      کدوم مه جلوه ی روی تو داره یار 

 

  همون ماهی که از قبله زنه سر                    نشون از طاق ابروی تو داره یار 


  ستاره آسمون نقش زمینه یار                       خدا انگشتر و یارم نگینه یار 


  خداوندا نگهدار از نگین باش                           که یار اول و آخر همینه یار ...


چرچیل و خبرنگار

در مجلس عیش‌ حکومتى، وقتى چرچیل حسابى مست کرده بود؛ یکى ار حضار، که خبرنگار هم بود، از روى حس کنجکاوى حرفه ایش (فضولى براى سوژه تراشى) پیش او رفت که حالا دیگه حسابى پاتیل پاتیل شده بود، و در حالى که چرچیل سرش رو پایین انداخته بود و در عالم مستى چیزهاى نامفهومى زیر لب زمزمه مى‌کرد و مى‌خندید؛ گفت: آقاى چرچیل! (چرچیل سرش را بلند نکرد). بلندتر تکرار کرد: آقـاى چرچیل (خبرى از توجه چرچیل نبود)
(در شرای...طى که صداش توجه دور و برى‌ها رو جلب کرده بود، براى اینکه بیشتر ضایع نشه بلافاصله سرش رو بالا گرفت و ادامه داد..) شما مست هستید، شما خیلى مست هستید، شما بى اندازه مست هستید، شما به طور وحشتناکى مست هستید..!
چرچیل سرش رو بلند کرد در حالیکه چشمهاش سرخ رنگ شده بودن و کشـــدار حرف مى‌زد) به چشمهاى خبرنگار خیره شد و گفت:
خانم …. (براى حفظ شئونات بخوانید محترم!) شما زشت هستید، شما خیلى زشت هستید، شما بى اندازه زشت هستید، شما به طور وحشتناکى زشت هستید..! مستى من تا فردا صبح مى‌پره، مى‌خوام ببینم تو چه غلطى مى‌کنى ..!

بی آزار ...

روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟

گفتم:
خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.

... حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. پس گفت:
بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...

گفتم:
این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن. با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند... و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوست دوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و میخورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف می کنند. آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟
آقای محترم! ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم. ما امده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود... ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند...

فیلم نوشته-ایزل۲

اگه واسه مرغی که قراره بکشیش دلت بسوزه ،گرسنه میمونی

این روز ها ...

 مثه خوشبختیه عاشق / ته قصه بمون پیشم

تو فانوس منی امشب ، بری تاریکتر میشم  

کجای آسمون صافه ؟ نه این آغاز بی فرجام  

نموندن های بی حاصل / نرفتن های بی هنگام   

به امروز تو محتاجم ، به حالی که تو می دونی  

هوا بدجوری دلگیره .... نرو بی چتر و بارونی .... 

 

بمون و آخر قصه ، تو دنیای خیالم باش ،  

بمون و روز و شب با من  

                                 پناه ماه و سال ام باش   

من و تو مثل هم عـــــــــــــاشق، تو این دنیای بی دردی  

من از تو بر نمـــی گردم ، تو از من برنمی گرد ــــــــــی  

 

 

 

 

حدیث 4

قال الله تعالی :


ای فرزند آدم !

دین تو گوشت و خون توست ، پس اگر دین تو سالم بود،گوشت و خون تو نیز چنین باشد و اگر دین تو تباه شد،گوشت و خون تو نیز تباه گردد .

حدیث 3

امیرالمومنین (علیه السلام) :


خدای سبحان را شناختم به برهم زدن تصمیم ها و از بین بردن همت ها . پس چون همت کردم بین من و همتم حائل شد و چون تصمیم گرفتم ،قضا با تصمیمم مخالفت کرد .

دانستم که تدبیر کننده ای غیر از من وجود دارد .



" عرفت الله سبحانه بفسخٍ العزائم ِ و حل العُقود "


خدای سبحان را شناختم به برهم زدن تصمیم ها و گشایش در کارها

حدیث 1

امام صادق (علیه سلام) :


از خدا بترس آنگونه که او را می بینی ، و اگر تو او را نمی بینی او تو را می بیند .

اگر شک داری که او تورا می بیند که کافر شده ای و اگر یقین داری که او تو را می بیند و با این وجود با گناه و معصیت با او مخالفت می کنی ، خدا را ناتوان ترین بینندگان پنداشته ای .


(بحار/جلد5/ص324)


دل من پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت       کِی شود پیش قدمهای تو اسفند شوم