Thoughts of a tall man

تو نشسته در مقابل، من و صد خیال باطل که ببینم و بدانم که چه در خیال داری...

Thoughts of a tall man

تو نشسته در مقابل، من و صد خیال باطل که ببینم و بدانم که چه در خیال داری...

شب و ترانه...



پرده ی اول :


رفتنت مثل یه حادثه برام موندنیه

حالا آواز سفر کردن تو خوندنیه

لحظه ها،ثانیه ها طاقت موندن ندارن

می سوزونن اما خب.فکر سوزوندن ندارن


پرده ی دوم :


به همین سادگی کم شد ، عمر گلبوته تو دستم

گله از تو نیست میدونم، خودم اینو از تو خواستم ...

به جون ستاره هامون ، تو عزیزتر از چشامی

هر جا هستی خوب و خوش باش، همیشه بغض صدامی

تورو محض لحظه هامون ، نشه باورت یه وقتی !

که "دوستت ندارم" اینو ؛ به خدا گفتم به سختی ...

.

.

.

دارم از دوریت می میرم،تا کنار من نسوزی/

از دلم نمی ری عمرم ! نفسامی که هنوزی

تو رو محض خیره هامون،که نفس نفس خدا شد 

از همون روزی که رفتی ،روحم از تنم جدا شد....


پرده ی سوم :


من آن دیر آشنا را می شناسم

من آن شیرین ادا را می شناسم

محبت بین ما کار خدا بود

از اینجا من خدا را می شناسم


چه بی اثر می خندم

چه بی ثمر می گریم 

چرا عاشق چرا شیدا شدم من ...



 

   دست نوشته هایم را بدون دست هم می توان نوشت اما بدون تو ...    

 

 

 

باید اسم اینجا رو اگه بخوام نیگهش دارم عوض کنم ؛ مثلا بزارم  " نوشته های یک ترسو" ، یا مثلا "نوشته های یک ..." یا آشغالهای یک نفر" ؛ یک ؟ اصلا کی گفت من یک ام ؟ نیستم !  

از اولش هم نبودم  ، کسی که از ترس از دست دادن میترسه دوست داشته باشه هیچی نیست . هیچی ! 

کسی که انقدری خدای خودشو قبول نداره (زبونی داره اما توی عمل نشون داد که نداره) انقدری خداشو قبول نداره که ازش کمک بخواد ،انقدری که بهش توکل کنه بگه خدایا درسته مشکل زیاد سر راهمون اما خودت کارمو درست کن ، خدا من قدم بر می دارم باقیش با خودت ... همینقدر ! میشه "یک" باشه ؟ نه هیچی نیست  

اسم اینجا رو اگه بخوام نیگهش دارم بهتر بزارم " نوشته های هیچکس" یا مثلا "هیچیکس اینجا نیست " یا هر کوفت دیگه ...   

اصلا باید گذاش آشغالدونی ، چون نه این دل ما دل نه نوشته هامون دل نوشته ...  

 دل ما که دل نیست ... 

 

 

               وقتی توی لحظه هام تو رو کم میارم            به دلم هزار و یک غم میارم  

            توی چشمات خودمو گم میکنم                  آسمون دلمو نم میکنم   

        پر بارون میشم از دیدن تو                        پر آرزو واسه چیدن تو 

    گرچه داشتنت برام خیالیه ،                    بی تو اما زندگیم چه خالیه    


مگسی را کشتم،


نه به این جرم که حیوان پلیدیست،بد است؛ و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است؛


طفل معصوم به دور سر من می چرخید؛


به خیالش قندم!یا که چون اغذیه ی مشهورش،تا به ان حد گندم...


ای دو صد نور به قبرش بارد،مگس خوبی بود.....


من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد، مگسک را کشتم . . .

بی حوصلگی هایم را ببخش ،

بداخلاقی هایم را فراموش کن ،

بی اعتنایی هایم را جدی نگیر ،

در عوض

من هم تورا می بخشم

که مسبب همه ی اینهایی...!

گفتگو

 

گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم 


گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم 


گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در 


گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم  

 

گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو 


گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
 

گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم 


گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم

درک و فهم دوست جان

 عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز    بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند 

 

 

پ ن : ترجیح میدم یک حقیقت آزارم بده تا اینکه یک دروغ آرومم کنه... 

اندر رویای شیرین ...

 

دلم میخواد وقتی بچه دار شدم  


وقتی بچه ام بزرگ شد و ازم پرسید عشقه دوره جوونیت کی بوده

بادست به گوشه اتاق اشاره کنم بگم اوناهاش، اونجا نشسته !

 

نفست از رفتن هرکه گرفته، نفس را رها کن...  

خودش بالا می آید. متاسفانه یا خوشبختانه، کسی از رفتن کسی 

 نمی میرد فرزند !

 

چه غریب ماندی  دل!

نه غمی، نه غمگساری

نه به انتظار یاری

نه ز یار انتظاری ...

در باب هوای پس یا اوضاع خیط

 
 
اگر فهمیدی دوست پسر دختری که مدت ها توی کارش بوده ای، قصاب است، در جا به خود مرین فرزند. شاید هنوز بو نبرده باشد