- می دانی؟
بعضی ها آن قدر HOT اند، آن قدر جذابیت جنسی دارند، آن قدر رفتارشان و حرکاتشان لوند است و آن قدر خودشان را خواستنی درست می کنند که دلت می خواهد حتما باشان بخوابی. ولی در مقابل این ها، یک سری دیگر هستند که آن قدر ساده اند،آن قدر گلند، آن قدر نازند، آن قدر مهربان و خوش قلبند، آن قدر با صفا و مثبتند که دلت می خواهد حتما باشان بخوابی ...
- برو گم شو کثافت!
مگسی را کشتم،
نه به این جرم که حیوان پلیدیست،بد است؛ و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است؛
طفل معصوم به دور سر من می چرخید؛
به خیالش قندم!یا که چون اغذیه ی مشهورش،تا به ان حد گندم...
ای دو صد نور به قبرش بارد،مگس خوبی بود.....
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد، مگسک را کشتم . . .
یه دوست پسر هم نداریم بهمون پیشنهاد بیشرمانه بده ، ماهم کلی کولی بازی در بیاریم
یه دوست پسر هم نداریم مجبورش کنیم اسم مارو رو بازوش خالکوبی کنه
یه دوست پسر هم نداریم با وضع فجیع برم بیرون همه بگن تو چرا این شکلی شدی بگم اونی که باید بپسنده پسندیده
یه دوست پسر هم نداریم قاصدک ببینیم بپریم روش بگیم وای ازش خبر آورده
یه دوست پسر هم نداریم از سربازی معاف باشه هر روز بهش بگیم سربازی واسه تو لازم بود خیلی لوس بار اومدی
یه دوست پسر هم نداریم شارژ ایرانسل بده بهمون بگه خطت رو شارژ کن زود به خودم زنگ بزن
یه دوست پسر هم نداریم هر روز بهش بگیم ای کاش رشد عقلتم مثل رشد سیبیلت بود
" باقی در ادامه مطلب "
ادامه مطلب ...از بچگی این رمز من و داداشم بود که اینطوری در بزنیم .... تق تتتق تق تق..... نیمه شب بود که با کلهم اجمعین نوامیسون یعنی حاج خانوم (مادرم ) و خواهرم و زن داداش داشتیم از عروسی بر می گشتیم . داداش اونشب به علت اینکه پزشک کشیک بود گفته بود که نمیاد ... وسط راه بودیم که یهو حاج خانوم که خیلی دوست داشت پسرش رو در لباس سفید پزشکی در حالی که بیماران را ویزیت کرده و گوشی را بر روی گردن انداخته و بر بالای بالین یک بیمار ایستاده و به مداوای او مشغول است ببیند و پیشنهاد داد که "حالا که تا اینجا اومدیم بریم داداشت رو ببینیم دیگه" ،این پیشنهاد مورد موافقت جمع قرار گرفت و سر ماشین رو کج کردم ... به محض اینکه این ضربه ها را بر طبق عادت بر در نواختم کلید در قفل چند بار چرخید و در باز شد در حالی که کسی معلوم نبود ... اول حاج خانوم و بقیه رفتند تو ... من دیدم که هر کدام پس از وارد شدن به پشت در نگاه کرده و لبخند بر لبشان خشک میشد ، وارد شدم و دیدم که داداش در حالی که به جای لباس سفید پزشکی فقط یک عدد شورت سفید بر پا دارد مات و مبهوت در حالی که آب دهان خود را قورت میداد و سعی میکرد که سیستم را مخفی کند پرسید اینجا چیکار میکنین ؟!!!! در حالی که دیگران در حال توضیح بودند و ایشان در حال پوشیدن لباس در را بستم و نزد بقیه که در قسمت پشت در بودند نشستم ... به دقیقه نرسید که ناگهان صدای در بلند شد : تق تتتق تق تق... رنگ از رخ داداش پرید ولی قبل از اینکه فرصت عکس العملی پیدا کند در به سرعت باز شد و یک فرشته سفید پوش از در درآمد و چون ما پشت سرش بودیم و ما را نمی دید در را بست و گفت : "اومدم جوجو ....!!!" .............
باقی بقای وجود هر چی فرشته سفید پوشه
پ ن ۱ : راست میگن که هرزگاهی پسورد یا رمز ورود تون رو عوض کنین
پ ن ۲ : انقدر این آمپول بازی و دکتر بازی شیرینه که بعضیا به عشق اون فقط میرن پزشکی میخونن
پ ن ۳ : از نازنین نگاران عزیز خواهش میشود که حتی المقدور در جاهای عمومی از کلماتی نظیر جوجو ، جیگر ، توله سگ ...استفاده ننمایند
پ ن ۴ : از اون تاریخ حاج خانوم همیشه با دیدن روپوش سفید پزشکی زیر لب نفرین میگه و آق والدین میکنه
پ ن ۵ : به خودم قول دادم که دیگه هیچ وقت زن دوم داداشم رو به محل کارش نبرم .
شنبه صبح زود از خواب بیدار شدم، آروم لباس پوشیدم و طوری که زنم از خواب بیدار نشه جعبه ناهارم رو برداشتم،
سگم رو صدا کردم و آروم رفتم توی گاراژ خونه، قایقام رو بستم به پشت ماشینم و از خونه به قصد ماهیگیری رفتم بیرون
در همین حین متوجه شدم که بیرون باد شدیدی میاد، رادیو رو هم که روشن کردم متوجه شدم تمام روز وضعیت هوا به همون بدی باقی خواهد موند
تصمیمم عوض شد. دوباره آروم برگشتم خونه، ماشین رو تو گاراژ پارک کردم،
لباسم رو درآوردم و یواش رفتم تو رختخواب کنار زنم که هنوز خواب بود
اون رو از پشت بغل کردم و آهسته تو گوشش گفتم: “هوا بیرون خیلی بده …..”
که همسر عزیزم جواب داد:
آره، ولی باورت میشه که این شوهر احمق من تو همچین هوائی رفته ماهیگیری؟
من هنوز که هنوزه نمیدونم همسرم اون روز شوخی میکرد یا نه، ولی من دیگه هیچوقت نرفتم ماهیگیری