تو نشسته در مقابل، من و صد خیال باطل که ببینم و بدانم که چه در خیال داری...
درباره من
نشد یک لحظه از یادت جدا دل...زهی دل .. آفرین دل .. مرحبا دل...
درون سینه آهی هم ندارد...ستمکش دل.. پریشان دل .. گدا دل ..
بتاری گردنش را بسته زلفت ...فقیر و عاجز و بی دست و پا دل
زهی دل .. آفرین دل .. مرحبا دل ...
ادامه...
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد شاید خدا به شعرم لبخند زند اما جایی که سفره خالیست ایمان نخواهد آمد رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد...